یا محمد ای خرد پابست تو
ای چراغ مهر و مه در دست تو
هر زمان گلواژه هایت تازه تر
بلکه از هستی بلند آوازه تر
ختم شد بر قامتت پیغمبری
این ترا باشد دلیل برتری . . .
ستاره ای بدرخشيد و ماه مجلس شد
دل رميده ما را انيس و مونس شد
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
بغمزه مسئله آموز صد مدرس شد
ببوی او دل بيمار عاشقان چو صبا
فدای عارض نسرين و چشم نرگس شد
بصدر مصطبه ام می نشاند اکنون دوست
گدای شهر نگه کن که مير مجلس شد
طربسرای محبت کنون شود معمور
که طاق ابروی يار منش مهندس شد
لب از ترشح می پاک کن برای خدا
که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد
کرشمه تو شرابی به عارفان پيمود
که علم بی خبر افتاد و عقل بی حس شد
چو زر عزيز وجودست شعر من آری
قبول دولتيان کيميای اين مس شد
خيال آب خضر بست و جام کيخسرو
بجرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شد
زراه ميکده ياران عنان بگردانيد
چرا که حافظ از اين راه برفت و مفلس شد
نظرات شما عزیزان: